حرف

ساخت وبلاگ
تو قصه ها نوشتند برای هرکس، یک نفر وجود داره که اونقدر دوستش داره که خودش هم نمیفهمه چرا؟! :) بعد مجبوره روزی هزار بار ازش بپرسه: "تو چرا انقدر منو دوست داری؟! :)" بعد هم هرچی دلیل بشنوه باز هم فکر میکنه همه ی اینا دلیل نمیشه برای این همه دوست داشتن... فقط باید یه جمله بشنوه تا خیالش راحت بشه: "ببین! بی دلیل دوستت دارم! :)"  و هیچ وقت هم با خودش فکر نکنه: "از بس پرسیدم، دیوونه اش کردم، این جواب رو داد! :))"  یا بدتر از اون، هیچ وقت پیش نیاد که حتی فکر کنه: "اگه یه روز نبود من چی میشم...؟!"  بعضیا اونقدر خوبند، اونقدر فرشته اند، اونقدر عجیب اند، اونقدر ناشناخته اند که فقط میخوای بشینی رو به روشون و نگاهشون کنی! بیشتر از این نه! میترسی اگه حتی دستشون رو بگیری یهو ناپدید بشند! بس که خوبند! میترسی واقعی نباشند! فقط باید نگاهشون کنی شاید بفهمی چرا این همه خوبند. در کتابِ "بی وَتَن"، همون حوالیِ نظرِ خشی راجع به عشق، (که آخر هم پیداش نکردم و چه بهتر! چون اصولاً حرفهای این شخصیت به دردِ عِلم زده ها میخوره!) نویسنده از قولِ خودش چند جمله ای راجع به عشق و این حرفها مینویسه که بی ربط به جمله های بالا نیست. مضمونش حدودی میشه اینکه آدمها عاشق کسی میشن که با خودشون خیلی فرق داره بعد رسیدنِ بهش میشه مثلِ کشفِ یک راز. رسیدن به ناشناخته ها و... جنابِ پابلو نرودا رو از دوران نوجوانی و با آثارش حرف...ادامه مطلب
ما را در سایت حرف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5between0and1d بازدید : 41 تاريخ : پنجشنبه 28 دی 1396 ساعت: 5:06

از رابطه هایی که انتظار کشیدن رو براتون دردناک می کنه بترسید.  قلبتون تا یه جایی توانِ تپیدن داره و مطمئن باشید کسی که شمارو منتظر می ذاره نه تنها برای بدست آوردنتون تلاشی نکرده برای نگه داشتنتون هم تلاشی نمی کنه. از آدمایی که انتظار کشیدنِ شما رو درک نمی کنن دوری کنید، این آدما شما و احساساتتون رو متلاشی می کنن. دلم برای چند تا از دوستای مجازیم تنگ شده ولی نمیدونم برای لجبازی با عده ایه یا هر دلیل دیگه که حاضر نیستم برم بهشون سر بزنم. چقدر من بچه ام...! وقتی میبینم سراغم رو گرفتند شرمنده شون میشم. خوشم نمیاد با یه اکانت دیگه برم. چه برزخی شده شرایط سالهای اخیر زندگیم. به خاطر هیچ و پوچ زندگیم رو به هم ریختم. فقط این روزهای آخر آذر بگذره... لطفا برای سلامتی همه ی پدر و مادرها دعا کنید. به خصوص دو تا از دوستان من که حالِ پدراشون خوب نیست. ممنون. لطفاً برای خودِ من هم دعا کنید. نمیدونم دعای چی، ولی دعا کنید لطفاً. خیلی زیاد... حرف...ادامه مطلب
ما را در سایت حرف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5between0and1d بازدید : 53 تاريخ : پنجشنبه 28 دی 1396 ساعت: 5:06

وای از اون روزی که یکی از دوستانمون وارد بیزینس و بازاریابی و مشتقاتش شده باشه! :) این هم شده یکی دیگه از معزلاتِ تلگرام! هر بار میبینم یا تو یه کانال ادد شدم یا یه فرم برام فرستاده میگه پُر کن یا میخواد یکی از محصولاتش رو بهم بفروشه! :) دیشب جند بخش دیگه از مطالب "خدایی که هست، خدایی که داریم" رو میخوندم. هر قسمتش کلی نکته و تذکر داره. شاید خیلیهاش رو بدونیم یا عده ای شاید همش رو بدونن ولی تذکر لازمه چون آدمیزاد فراموشکاره. مثلاً در قسمت 14 یه جا اشاره شده بود به واجبات، و بین نمونه هایی که آورده بود یکیش "حفظ آبروی دیگران" بود. خُب شاید بگیم بدیهیه که حفظ آبروی دیگران واجبه. ولی من از دیشب دارم به همین یه جمله فکر میکنم. (تو پرانتز به شوخی و جدی بگم به قول یه نفر من خیلی بیشتر از این که بخونم، فکر میکنم! یعنی ممکنه یه پاراگراف بخونم ولی ساعتها بهش فکر کنم!) مثلاً اینکه من میام اینجا راجع به دوستهام مینویسم و گمانم اینه که چون هیچ کس نمیشناسدشون ایرادی نداره آیا درسته؟ همین چند جمله ی پاراگراف اولی که نوشتم کار درستی بود؟ شاید یه نفر با استفاده از نشونه هایی که لابه لای نوشته هام هست و خودم هم خبر ندارم برسه به مشخصات اون شخص، اینجا من مقصر نیستم؟ یا اینکه حواسمون نیست و با گفتار و رفتارمون (و حتی نوشته هامون) به صراحت آبروی دیگران رو میبریم درسته؟ نمیدونم شاید بگیم فوقش با یه اس حرف...ادامه مطلب
ما را در سایت حرف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5between0and1d بازدید : 40 تاريخ : پنجشنبه 28 دی 1396 ساعت: 5:06

عاشق شده بود. خیلی عوض شده بود. هم ظاهرش هم خُلق و خوَیش. لباس هایش هیچ شباهتی به گذشته نداشت . اگر دیروزِ او را دیده بودی و با امروزش قیاس میکردی به گمانت می آمد که این عاشقِ امروز آن جوانِ دیروز نیست. مهربان شده بود. اصلاً خبری از زبریِ روحش نبود. حتی از آهنگ صدایش مهربانی می بارید. اخلاقش نرم و لطیف شده بود مثل گلبرگ های لاله، گل سرخ، یاس. نمی دانم چه بگویم! هر چه بود، دوست داشتی کنارش بنشینی امّا هیچ یک از اینها چشم مرا نگرفت. با خودم می گفتم: از کجا معلوم؟ شاید اینها تغییر نباشد. نمایش یعنی همین: «مهربان نباشی و خودت را مهربان نشان دهی» تغییر ظاهر و نگه داشتن باطن که کاری ندارد. کمی نفاق، کافی است تا ظاهر و باطن را دو تا کنی امّا یک تغییر، زبانم را بست. هر چه کردم که با بدگمانی این تغییر را با بازی و نمایش یکی کنم نشد که نشد. او ذائقه اش تغییر کرده بود: رنگ منفورش، رنگ محبوبش شده بود. غذایی که تا دیروز حتی بویش تهوع آور بود برایش امروز از فکرش به اشتها می آمد. او دیگر از خود مِیلی نداشت . دست خودش نبود. هر چه را معشوقش دوست داشت، دوست میداشت حتّی اگر پیش از این از نامش متنفر بود. از هر چه معشوق تنفر داشت، متنفر بود حتی ا گر پیش از آن، با نامش عشق بازی میکرد. هر چه دل معشوق می کشید، دلش را میبرد حتی اگر پیش از آن، دلش را میزد. هر چه دل معشوق را آزار میداد، او را می کشت حتی اگر حرف...ادامه مطلب
ما را در سایت حرف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5between0and1d بازدید : 15 تاريخ : پنجشنبه 28 دی 1396 ساعت: 5:06

یه اخلاقِ ناپسندِ دیگه ای که من دارم (احتمالاً در جریان باقیش هستید!) اینه که حرفهای جدی رو هم با چاشنی شوخی مطرح میکنم! احتمالاً از نوشته ها هم معلوم باشه. اینجا با شکلک خنده است، در واقعیت با لبخند! البته شاید برای مخاطب، خیلی هم خوب و خوش به نظر برسه ولی برای خودم همیشه خوشآیند نیست. یعنی گاهی انتظار دارم حرفهای مهمی رو که در قالب شوخی مطرح میکنم جدی گرفته بشه ولی مسلماً گرفته نمیشه! فکر کنید من حتی وقتی از غم و غصه هم حرف میزنم، یا لحنم جدی نیست یا قاطی حرفهام کلی جمله های خنده داره! بعد میبینم شنونده داره میخنده! بعد ناراحت میشم که چرا من رو درک نمیکنند! اصن یه وضعی!!! :))) + شاید اصلِ مطلب این باشه که واقعاً چیزی نیست که اونقدر برام جدی باشه که نشه باهاش شوخی کرد! حتی رنج و درد و غصه ها... + الحمدلله علی کل حال پی نوشت: این عبارتِ "الحمد لله علی کل حال" و چند عبارت دیگه برای شکرِ مدام رو به گمونم اولین بار از حاج آقای فرحزاد شنیدم. آرامش بخشه و دوست دارم همیشه تکرارش کنم. به خصوص وقتایی که دلم داره میترکه! حرف...ادامه مطلب
ما را در سایت حرف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5between0and1d بازدید : 37 تاريخ : پنجشنبه 28 دی 1396 ساعت: 5:06

چشم‌ها حس ِ دروغی را تعارف می‌کنند تا که بر هر چشم، بیش از حد توقف می‌کنند عشق نامش نیست، این بازی بی‌شرمانه‌ای‌ست شرم بر آن‌ها که در بازی، تخلّف می‌کنند چشم تا وا می‌شود، دل ساده می‌ریزد فرو قصر ِ بی دروازه را راحت تصرّف می‌کنند ناگهان آن‌ها که اظهار ِ ارادت کرده‌اند می‌روند و ساده اظهار ِ تأسف می‌کنند شعر برمی‌خیزد آنجایی که در ما حرف‌ها برنمی‌خیزند و احساس ِ تکلّف می‌کنند "عاقبت دستانمان رو می‌شود با شعرها مثل ِ چشمانی که بعد از گریه‌ها پُف می‌کنند"   - سجاد رشیدی پور پی نوشت: این شعر، دلیلِ رسیدنم به دو تا از لینک هایی بود که الآن در بخش پیوندها هستند. هنوز هم برای چند تا از لینک ها اجازه نگرفتم. امیدوارم اگه گذرشون به اینجا افتاد ناراحت نشوند. همین یک ساعت پیش و در آخرین روز از مهلت ثبت نام کنکور ارشد (البته مطابق انتظار، تمدید شد) بالاخره ثبت نام کردم. حسِ خاصی بهش ندارم! :)) دو روز پیش یه نفر بهم گفت: "هیچ وقت ازدواج نکن!" وقتی با خنده پرسیدم: "چرا؟" دلایلی آورد و آخر سر هم گفت: "اگر هم خواستی ازدواج کنی با دلت ازدواج نکن، با عقلت ازدواج کن." و باز هم وقتی گفتم: "اون جوری که دیگه دل خوش نیست" گفت: "خوشیش فقط شش ماهه!" راستش قبول نکردم و فقط سکوت کردم. شاید چون برای واقعی ترین و جدی ترین اتفاقات و تصمیمات زندگیم هم میرم سراغ ایده آل هایی که شاید فقط تو قصه ها خونده با حرف...ادامه مطلب
ما را در سایت حرف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5between0and1d بازدید : 37 تاريخ : پنجشنبه 28 دی 1396 ساعت: 5:06

از مزایای مشورت یکیش اینه که آدمیزاد به حماقت خودش پی میبره! مثلاً میفهمه که مدت ها خودش رو گول زده بود، بی دلیل خودش رو مقصر میدونست، در صورتی که در واقعیت برعکس...


+ البته از اونجایی که همیشه باید یه نگرانی برای خودم بسازم، میترسم که یک طرفه به قاضی رفته باشم.

حرف...
ما را در سایت حرف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5between0and1d بازدید : 21 تاريخ : پنجشنبه 28 دی 1396 ساعت: 5:06

بعد از کش و قوس های ذهنی فراوان، بالاخره تصمیم گرفتم جای دیگری بنویسم. 

+ چون تعدادی مخاطب خاموش هستند که نمیدونم چطور باید بهشون اطلاع رسانی کنم، درنتیجه اطلاع از شما. :)

+ ببخشید اگه زحمت دادیم. :)
حرف...
ما را در سایت حرف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5between0and1d بازدید : 16 تاريخ : پنجشنبه 28 دی 1396 ساعت: 5:06

دوستان سلام! :))) لطفاً یک عدد "دات آی آر" بذارید آخر آدرسِ جدید! بابتِ اشکال به وجود آمده عذرخواهی میکنم! :) همش تقصیرِ یک نفره که این مدل آدرس دادن رو ازش تقلید کردم، به جهت تنبلی و غیره!!! خخخ... حالا به روی خودشون نیارند! :))) بعداً نوشت: دوستانی که از اول خودشون پسوند مورد نظر رو اضافه کردند، دیگه تغییری ایجاد نکنید!! باز هم عذرخواهم. :) فقط در صورت امکان و داشتن فرصت، خوشحال میشم در وبلاگ جدید نظر بگذارید مطمئن بشم پیدام کردید!!! خیلی ممنون. :))) حرف...ادامه مطلب
ما را در سایت حرف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5between0and1d بازدید : 20 تاريخ : پنجشنبه 28 دی 1396 ساعت: 5:06

تاکسی هنوز راه نیوفتاده صدای ضبطش بلند میشه: "رفتن همه ولی نترس، من که طرفدار توام" انگار تک تک سلولهات میخوان یه ربطی بینِ بی ربط ترین ترانه ها با زندگیت پیدا کنی... مقاومت میکنی! سرت رو گرمِ خوندن لغات زبان میکنی: "atachement : a feeling that you like or love sb or sth and that you would be unhappy without them" دوباره به آهنگ گوش میدی: "هرچی سرم شلوغ شد رو قلب من اثر نذاشت" اهمیت نمیدی و ربان میخونی:  "devoted : giving sb or sth a lot of love and attention" صدا همین طور هست: "میخواستم نبخشمت، یکی ازت تعریف کرد" لعنتی، لعنتی، لعنتی! یادِ نظرِ "خَشی" درباره ی عشق میوفتی! باید باز بری سراغِ "بی وَتَن". شب ار خستگی بی هوش میشی. صبح اولین کارِت همینه. تمام کتاب رو ورق میزنی. تمام صفحه هایی که حرف...ادامه مطلب
ما را در سایت حرف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5between0and1d بازدید : 120 تاريخ : دوشنبه 13 آذر 1396 ساعت: 23:54